یکی از حربههای تکفیری که در چند دهه اخیر توسط بخشی از بنیادگرایان ما رواج یافته است، خصوصا آنانی که با دشواریهای شرعی تکفیر آشکار آشنا هستند، سکولار خواندن کسانی است که تفسیر شان از مسایل دینی با تفسیر بنیادگرایان فرق دارد. بنیادگرایی ماهیتش انحصارگرایی در عرصه حقیقت است. گویا حقیقت مطلق همیشه و در هر حالتِ ممکن تنها در یک چهره ثابت و ازلی نمودار میشود و این همان چهرهای است که بنیادگرایان شناختهاند. وقتی قرآن مجید در باره خداوند میگوید: “کل یوم هو فی شأن” و عارفان مسلمان از آن این را میفهمند که تجلی حقیقت سرمدی پیوسته نو شونده است و کهنگی نمیپذیرد، بنیادگرایان ما حقیقت را جامد و سنگواره میپندارند و به گونهگونی تجلیات آن واقف نیستند. افزون بر آن، آنان با عوامل پیچیدهای که بر فرایند شناخت آدمی تاثیرگذار است و چهره نموداری حقیقت را رنگ به رنگ میگرداند آشنا نیستند. آنان اساسا از فلسفه ذهن و محدودیتهای قوه ادراک آدمی چیزی نمیدانند و در نتیجه به سیاه و سفید اندیشی گرفتار میشوند و نمیتوانند دریابند که جز این دور رنگ طیفهای دیگری از نور و رنگ وجود دارد که میتواند هستی و حقایق آن را رنگارنگتر گرداند. از این رو، هنگامی که نوبت به تفسیر متون دینی میرسد، بنیادگرایان بر طبل تکقرائتی بودن متن میکوبند و هر قرائت دیگری از آن را باطل و حرام میشمارند. جالب این است که شماری از دینستیزان نیز همین شیوه را میپسندند و چون جرئت ندارند آشکارا دین را پوچ و بیپایه قلمداد کنند، تاکید میکنند که دین قابل بیشتر از یک قرائت نیست و آن همان قرائت بنیادگرایان است، به ویژه مضحکترین نسخه آن که به دست داعش و طالبان به نمایش گذاشته میشود. در اینجا ائتلاف خیرهکنندهای میان داعش و این گروه شکل میگیرد و هر دو در یک سنگر نشسته و یک هدف را نشانه میگیرند و آن بستن در بر روی هر قرائت انسانی و اخلاقی ممکن از دین است. این طیف از دینستیزان البته پاسخی به این تناقض کودکانه که بدان گرفتارند ندارند که چگونه از هر پدیده دیگر در هستی، نه تنها متون مکتوب و مدون، بلکه از همه پدیدههای زندگی، میتوان تأویلهای مختلف داشت به استثنای یک پدیده که دین است! بر پایه پیشفرضی که بنیادگرایان در باره انحصاری بودن حقیقت دارند، بخشی از نابنیادگرایان، به ویژه آنان که میکوشند علوم پیشرفته زبانی و دانشهای نوین اجتماعی و معارف فلسفی را در کنار علوم کهن به کار بگیرند تا افقهای گستردهتری برای فهم متن پیدا کنند، از نظر آنان منحرف از دین و احیانا معاند با دین شمرده میشوند. کسی که معاند با دین باشد، طبق موازین دینی، هر دینی که باشد، نسبت به آن دین کافر انگاشته میشود. بخش زیادی از بنیادگرایان ما، به جز داعش و چند جماعت دیگر، از صدور حکم تکفیر به صورت آشکار هراس دارند. از این رو ترجیح میدهند از کلماتی چند پهلو مانند سکولار استفاده کنند تا هم بتوانند مخالفان خود را از عرصه دیانت به خارج برانند و هم به عنوان جریان تکفیری شناخته نشوند. این ترفند بسیار موثر افتاده است. کلمه سکولار کلمهای چند پهلو است. این کلمه در ادبیات سیاسی و فلسفی غرب پیشینهای به درازی دو تا سه قرن دارد. این کلمه در کشورهای ما چند دهه بیش نیست که بر سر زبانها افتاده، و هنوز تعریف جامع و مانعی برای آن ارائه نشده است. شاید به این دلیل که مانند بعضی کلمات چند معنا، کلماتی که مشترک لفظی شناخته میشوند، معنای واحدی نداشته باشد. بار معنایی کلمه سکولار هم در گذر زمان دچار تحول شده و هم در سیاقهای مختلف در نوسان بوده است. گاهی تفاوت میان مصادیق بیرونی آن به سرحد تضاد میرسد. به این معنا که گاهی سکولار به کسی گفته میشود که جهان را تماما در ماده خلاصه میداند و هر گونه بعد غیبی و متافیزیکی را از آن نفی و انکار میکند. به این معنا هر کس که سکولار است یعنی منکر وجود خدا، منکر وحی، منکر زندگی بعد از مرگ و هر امر غیبی دیگری است. اما این معنا از معانی کمرواج این کلمه است و تنها در بعضی سیاقهای فلسفی به این معنا به کار رفته است. در عمل بسیاری از کسانی که سکولار خوانده شده یا حتی خود را سکولار نامیدهاند منکر امور یاد شده نبودهاند. گاهی دیگر، در طرف مقابل معنای نخست، سکولار به کسی گفته شده است که پیام اساسی دین را پرداختن به امور اخروی دانسته و قضایای روزمره زندگی را از نظر اهمیت فروتر از آن دیده است که در کانون پیام دین قرار بگیرد. طبق این معنا همه عارفان و متصوفان و بسیاری از متدینان سنتی سکولار به حساب میآیند زیرا پرداختن به شئون دنیوی را شایسته دیانت اصیل نمیدانند، و دنیا را به اهل دنیا وا مینهند. در میانه دو طیف یاد شده کسانی قرار میگیرند که برای امور دنیوی به اندازه امور اخروی اهمیت قایلند اما هر کدام را تابع منطق خاصی میدانند و معتقدند باید میان قلمروها تفکیک کرد، یعنی در امور دنیوی به کمک علوم متعارف عقلی و تجربی عمل کرد و در امور اخروی مطابق با رهنمودهای دین. با این حساب، سکولار معنای واحد و متفق علیهی ندارد، و میتواند بر طیفهای وسیعی از دینداران و غیر دینداران اطلاق شود. اما بنیادگرایان ما چندین دهه است هیاهوی سنگینی به راه انداختهاند تا وانمود کنند که دین اسلام از سوی سکولارها در معرض خطر است و سکولاریسم بزرگترین تهدید برای اسلام و جوامع اسلامی به شمار میرود. آنان بدون پرداختن به ریشهها و تفکیک لایههای مختلف قضیه و بدون فرق نهادن میان سکولاریسم سیاسی و سکولاریسم فلسفی مغالطهای بزرگ را وارد فرهنگ عامه کردهاند تا جوانان احساساتی متدین را به آسانی به گروههای خود جذب کنند. آنان با مظلوم وانمود کردن دین این توهم را دامن میزنند که توطئهای بزرگ بر ضد اسلام جریان دارد و این توطئه را سکولارها به پیش میبرند. آن گاه وانمود میکنند که بنیادگرایان یگانه مدافعان دلسوز دین هستند و در مقابل سکولارها صفآرایی دارند. کلمه سکولار به مرور در میان گروههای بنیادگرا تبدیل به حربهای شده است که به محض متهم/متصف کردن کسی به آن، سخن و دانش و اخلاق وی از اعتبار بیفتد و مفاهیمی را تداعی کند مانند منافق، متظاهر به دین و منحرف از آن، غربزده و وابسته به کشورهای غربی، بیبند و بار از نظر اخلاقی و مرموزترین دشمن دین. بنیادگرایان همه اینها را همیشه به صراحت نمیگویند، اما عباراتی را به کار میبرند که تداعی کننده چنین مفاهیمی باشد. هنگامی که کسی بدین نام شناخته شد در نخست او از نظر اخلاقی زیر سوال میرود، دوم از نظر علمی و معرفتی سخنش قابل شنیدن نیست، سوم از نظر حقوقی مصئونیت خود را از دست میدهد و به عنوان کسی که بر ضد دین و جامعه دینی توطئه میکند قابل حذف فیزیکی است. این تجربه بارها تکرار شده است. در پاکستان در سالهای نخست تاسیس آن کشور، متفکر برجسته آن زمان دکتر فضل الرحمن ملک که آثاری بسیار بلند در کلام نوین دینی عرضه کرده بود و میخواست در روند شکلگیری هویت فرهنگی جدید آن کشور و نظام آموزشی آن دیدگاههای مدرن را داخل کند، با هیاهوی گسترده بنیادگرایان زیر فشار و تهدید قرار گرفت و واجب القتل خوانده شد و از ترس جانش مجبور گردید آن کشور را برای همیشه ترک کند. پیش از او اقبال لاهوری نیز بارها مورد تکفیر قرار گرفته بود. تفاوت اقبال با فضل الرحمن این بود که توانست بخشی از اندیشههایش را به کمک زبان شعر وارد حوزه عمومی کند و دوم اینکه به تناسب فضای سیاسی آن زمانِ شبه قاره، که موج آزادیخواهی در مقابل استعمار انگلیس اوج گرفته بود، وی به زبان این موج تبدیل شود. مخالفان او در آن شرایط بخت این را نداشتند که وی را به وابستگی به استعمار متهم کنند. در سالیان پسین، متفکر دیگر پاکستانی، جاوید احمد غامدی و تنی چند از نواندیشان دینی که دیدگاههای خود را مطرح کردند با حمله شدید بنیادگرایان مواجه شدند، دوست و همفکر وی دکتر فاروق به شهادت رسید، چند تن دیگر مورد حمله مسلحانه قرار گرفتند و دفتر کار غامدی به آتش کشیده شد و او مجبور گردید کشورش را ترک کند. داستانهای مشابه در ایران و مصر و دیگر سرزمینهای اسلامی نیز وجود دارد، که برای متفکران برجستهای چوب دار به صحن دانشگاهها آوردند تا آنان را بر دار کنند، یا بر زبان بازوهای مسلح خود مانند القاعده و دیگران مستقیما اعلان کردند که آنان را خواهند کشت، و شماری را هم کشتند، و شماری دیگر را به نفی و طرد از جامعه کشاندند. به هر روی، امروزه سکولار خواندن مخالفان از سوی بنیادگرایان از حربههایی است که مغالطه پیشگفته را تقویت بیشتر میکند و زمینه را برای ترور حیثیتی و سپس ترور فیزیکی افراد فراهم میآورد. این کار نوعی دیگر از متوسل شدن به حربه تکفیر است که در ظاهر از استعمال صریح کلمه کفر اجتناب میشود ولی همان مفهوم را برای مخاطب تداعی میکند. این نوع از تکفیر را چون با عبارات چند پهلو به کار میرود و آن درشتی را ندارد که در لفظ کافر احساس میشود، میتوان تکفیر نرم نامید. این کار در حقیقت روش شیادانهتری برای تکفیر و حذف مخالفان است. اگر بخواهیم شمشیر برکشیده تکفیر دوباره در نیام شود باید هر دو نوع تکفیر نرم و سخت به پایان برسد.
نظرات